خــآنــُـــم خـــآکستــــری

دلام ^_^
About
خــآنــُـــم خـــآکستــــری

ممنون میشم اگه قضاوت نکنید. :)
کپی هم آزاده ولی شما کپی نکن. مرسی ؛)

+ اســتآرت وب : 15/07/18

وب قبلی -> m-d.blogfa.com

شروع یک پایان

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

نویسنده در حالی که شال گردنش را دور گردنش سفت می کرد چمدانش را برداشت و پای پیاده به جاده زد.. توی چمدانش نه پول بود و نه لباس... تویش دل نصفه نیمه اش را گذاشته بود میان تکه های کاغذی که داستان هایش بودند.. گوشه ای هم کمی شکلات، پودر قهوه و چند بسته شیر کاکائو... و مشتی خاطره که از لای خودکار ها زجر می کشیدند... 

باید می رفت... شال گردنش را مدام محکم می کرد؛ چمدانش را با کرختی دنبال خودش می کشید و هق هقش را توی سکوت شب گم می کرد... صدایی آرام توی ذهنش می گفت :«تموم میشه...»

و او می دانست هر پایانی فقط یک شروع لعنتی دیگر است... :)

  • Mohade3 Donyaei

همـه ش  (۲)

سلام
هر پایانی شروع یه آغاز و هر آغاز پایان یه شروع...
این روند معرکه اس جدن!
پاسخ:
That's how it works :)