رفت... و نفهمیدم صدای شکستنم را شنید یا نه...
می رفت... ولی نگاه نمی کرد ببیند روی زمین مچاله شده ام...
ایستادم و رفتم... و آخرین چیزی که شنیدم صدای شکستن قلبم بود...
می روم... اما از آن روز چیزی مدام خرد می شود توی قدم هایم...