باران می بارید...
چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ
باران می بارید... و مردم زیر چتر های سیاهشان با شانه های خمیده و ابروهای گره خورده توی باران قدم می زدند و در اعماق دلشان دعا می کردند که باران زودتر تمام شود تا به مقصد لعنتی ـشان برسند و زندگیشان را بمیرند. آسمان دلگیر و تاریک به دنبال نگاهی می بارید... باران، می بارید روی شهری که مرده بود...
- ۹۴/۰۴/۳۱